سایه نارونی تا ...

سایه نارونی تا ...

نارون پشتیبان پژوهش شما
سایه نارونی تا ...

سایه نارونی تا ...

نارون پشتیبان پژوهش شما

دنیای کوچک، اما نه، دنیای بزرگ من19

و بالاخره پستچی رسید. و دختر موطلایی با هیجان بسیار در را باز کرد و بسته کوچک را گرفت. قلبش به تندی میزد. به گوشه اتاق رفت و با دقت و ظرافت بسته را باز کرد. احساس شادی در سرتاسر وجودش موج میزد و از خواندن پیام زیبایی که او برایش نوشته بود و هدیه ای که در دست داشت سر از پا نمی شناخت. 

رویاها همیشه نباید به واقعیت تبدیل شوند و یا حداقل در آن لحظه دختر موطلایی این گونه فکر میکرد. 

شاید گاهی نرسیدن به رویاها لذت بخش تر باشد تا رسیدن به آن. رویای خانه درختی، رویای رسیدن پستچی و رویای دیدن او... 


نمیدانم این داستان باید ادامه داشته باشد یا نه!